کد خبر: ???? | تاریخ انتشار: ??:?? - ?? اسفند ???? | تعداد بازدید: ????? |
سرانجام پس از گذشت حدود 9 ماه سومین قطعنامه تحریم شورای امنیت علیه ایران با ?? رای موافق به تصویب رسید و تنها اندونزی به این قطعنامه رای ممتنع داد.
به گزارش خبرنگار «تابناک»، قطعنامه در حالی صادر شد که ایران طبق طرح مدالیته به کلیه ابهامات آژانس پاسخ داد و آژانس رفع آنها را اعلام نمود.
نمایندگان ?? دولت عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد روز دوشنبه در نیویورک درباره قطعنامه پیشنهادی فرانسه و بریتانیا علیه ایران رایگیری کردند.
| |||||||||||||||
| |||||||||||||||
| |||||||||||||||
|
| |||||||||||||||
| |||||||||||||||
| |||||||||||||||
|
| ||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||
|
دمکراسی چیست؟
دمکراسی یعنی تامین حقوق اجتماعی مساوی برای همه افراد جامعه. قانون اساسی دمکراتیک یعنی سند تضمین این حقوق مساوی. این حقوق شامل حقوق طبیعی و فردی انسان ها می شود و همه حقوق اجتماعی و سیاسی مربوط به روابط بین افراد جامعه و شرکت افراد در اداره امور جامعه منتج از همین تضمین حقوق مساوی است. به این ترتیب، همه افراد جامعه، صرف نظر از خواسته ها و تمایلات و میزان تحصیلات و آگاهی سیاسی در امر اداره سیاسی جامعه به میزان مساوی فرصت مشارکت می یابند.
دمکراسی یک سمت گیری سیاسی نیست. بلکه دمکراسی چارچوبی است برای فعالیت سیاسی همه افراد جامعه. طبیعی است که همه افراد جامعه به یکسان نمی اندیشند و نتیجه دمکراسی این است که برآیند نظرات همه مردم، و نه نظرگاه و دیدگاه یک گروه، بر اداره جامعه حاکم است. اکثریت اعمال نفوذ بیشتری پیدا می کند، اما اقلیت حذف نمی شود و به سهم خود تاثیرگذار است. دمکراسی زمینه فعالیت سیاسی همه افراد جامعه را – از راست افراطی تا میانه و تا چپ افراطی – تامین می کند و آزادی فعالیت آنها را به شکل مسالمت آمیز تضمین می کند. این که یک گروه از روشنفکران – حتی با شریف ترین آرمان های سیاسی – سعی کنند که سمت گیری سیاسی جامعه را تعیین کنند، نفی دمکراسی است و از نظر همه هواداران دمکراسی محکوم است.
اولین مسئله در تحکیم ساختار دمکراسی پویائی و انعطاف پذیری قوانین اجتماعی با مرور زمان و رشد جمعیت و تغییر خواسته ها و جابجایی نسل هاست. قوانین جامعه نباید به آسانی تغییر پذیر باشند تا ثبات جامعه متزلزل نشود و امنیت اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی بطور نسبی تامین شود. در عین حال قوانین و ساختار اجتماعی باید به حد لازم و کافی انعطاف پذیر باشد چنانچه امکان انعکاس خواسته های مردم را داشته باشد و بتواند براساس نیازهای مردم و شرایط عینی و ذهنی آنها تغییر و تکامل پذیرد. به این جهت نمایندگان مردم می توانند قانون وضع کنند و حد نصاب معینی از مردم نیز می توانند وضع یا تغییر قانونی را پیشنهاد کنند.
آنچه در دمکراسی غیرقابل تغییر است حفظ و تامین حقوق و آزادیهای فردی مثل حق زندگی، آزادی وجدان، آزادی بیان، و امثال آن است. بعلاوه، حقوق و آزادی های اجتماعی که از برآیند آزادیهای افراد حاصل می شود مثل آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات و امثال آن نیز تضمین شده و غیر قابل تغییر است. آنچه قابل دستکاری است، قوانین مربوط به روابط اجتماعی افراد و شیوه اداره امور جامعه در حیطه اقتصادی و سیاسی و غیره می باشد. البته آزادی های فردی نیز آنجایی که به روابط اجتماعی گره می خورد، قابل بحث و تامل است مثل آزادی انتخاب مرگ (خودکشی به دستیاری پزشک) و حق سقط جنین که از بدیهیات نیست و قابل بحث است.
مسئله دوم در تداوم ساختار دمکراسی حفظ و تامین حق نظارت مردم بر کم و کیف اداره امور جامعه در همه جوانب و کنترل مردم بر همه نهادها – از نمایندگان مستقیم آنها گرفته تا اجزاء نهادهای اجرایی و قضایی – است. نظارت و کنترل مردم می تواند مستقیم یا غیرمستقیم باشد و مردم و نمایندگان مردم حق بازرسی و استیضاح هر نهاد و مقام دولتی را دارند. نظارت مستمر بر کار نهادهای اداره جامعه توسط مردم لازم است تا مردم بدانند که هر نهاد دولتی کار خودش را انجام می دهد و اختیاراتی ورای آنچه که برای انجام وظایف قانونی خودش لازم است، ندارد. بعلاوه، مردم باید نظارت داشته باشند بر اینکه آیا هر نهاد دولتی از اختیارات قانونی خودش حداکثر استفاده را برای انجام وظایفش می کند و کار خود را به درستی انجام می دهد و نیز در امور سایر نهادها دخالت نمی کند. به عبارت دیگر، ساختار نهادها به دیکته قانون، به علاوه ی نظارت مردم، شرایط لازم و کافی را برای "بازرسی و موازنه" سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه در جامعه ایجاد می کند. حاصل این است که شفافیت سیاسی و امکان بازرسی همه نهادهای اداره جامعه توسط مردم حاصل شود و توازن قدرت چنان باشد که هیچ نهاد یا شخصی نتواند به تنهایی، و بدون خواست مردم، در جهت اداره امور جامعه تغییراساسی ایجاد کند.
یکی ازمشکلات عمده در راه استقرار دمکراسی عدم امکان عملی مشارکت فعال همه مردم در اداره امور جامعه است. به این دلیل است که عملا اداره سیاسی جامعه، حتی در جامعه ای دمکراتیک مثل آمریکا، به دست اقلیتی صورت می گیرد که یا از نظر سیاسی و یا اقتصادی از نخبگان جامعه هستند. بنابراین می توان ادعا کرد که چنین دمکراسی در واقع دمکراسی نیست و دمکراسی بدون "عدالت اجتماعی" فقط دمکراسی لیبرال است و مفهوم واقعی دمکراسی را به معنای مشارکت آگاهانه و فعال مردم نمی تواند در جامعه پیاده کند. از این رو چپ بطور سنتی بر آن است که دمکراسی بدون تامین امکانات عملی برای مشارکت فعال و آگاهانه عموم مردم، از طریق ارتقاء سطح عمومی زندگی و بالا بردن سطح آگاهی عمومی و غیره، امکان پذیر نیست. چپ سنتی بر آن بوده است که روشنفکران باید هم و غم خود را مصروف استقرار "عدالت اجتماعی" کنند و تمرکز روی دمکراسی به عنوان یک هدف فقط مسیر رسیدن به دمکراسی واقعی را طولانی تر می کند. آقای فریبرزرئیس دانا** در مصاحبه با اخبار روزچنین می گویند.
"یکی از بحثهائی که ماهیت اتحاد را روشن میکند، برداشت و تعریفی است که از دمکراسی داریم. دمکراسی لیبرال با دمکراسی مشارکتی متفاوت است. دمکراسی لیبرال بر توزیع درآمد اصراری ندارد. دمکراسی لیبرال ساختار موجود مالکیت و بنابر این ساختار موجود قدرت را در واقع دست نخورده میخواهد. دمکراسی لیبرال سطحی است، به عمق مسائل اقتصادی مثل ساختار قدرت و تملک و در اختیار داشتن منابع اقتصاد ملی توجهی نمی کند. در حالیکه دمکراسی مشارکتی به نهادهای مدنی وابسته است و بخشی از این نهادهای مدنی متعلق به زحمتکشان است و با توزیع در آمد کار دارد. مسئله اصلیش این است تا زمانی که این توزیع درآمدها عادلانه نشود بخش زیادی از جامعه به حداقل اجتماعی دست پیدا نمی کنند و آدمی که به حداقل های اقتصادی دست پیدا نکند، انسان آزاد نیست و انسانی که آزاد نیست، نمیتواند دمکراسی بنا کند."
این گفته انواع دمکراسی را تعریف میکند. اما دمکراسی به معنای مشارکت همه مردم در اداره جامعه یک تعریف بیشتر ندارد و یک واقعیت بیشتر ندارد. شاید جزئیات مربوط به نحوه شرکت مردم در جوامع دمکراتیک گوناگون تفاوت داشته باشد، اما ماهیت تضمین امکان مشارکت همه مردم در سیاست اداره کشور و در همه جوانب امور یکی است. آن چه در اینجا منظور دکتر فریبرزرئیس دانا است، سمت گیری حرکت جامعه است که عملا توسط نیروهای سیاسی تعریف می شود. استقرار دمکراسی به همه نیروهای سیاسی و روشنفکران فرصت آن را خواهد داد که با وسواس نیروهای متحد سیاسی خود را برای توجه به عمق مسائل اقتصادی انتخاب کنند. اما برای حضور دمکراسی نمی توان نیرویی را – حتی حزب اللهی ها را- ازصحنه مشارکت سیاسی حذف کرد. البته من با ایشان موافق هستم که ثروت های ملی و منابع کشور متعلق به همه مردم هستند و باید ملی باقی بمانند و منافات این امر با مشارکت مساوی همه مردم و استقرار دمکراسی لیبرالی روشن نیست. توزیع عادلانه درآمدها مسئله ای است که حاصل فعالیت سیاسی در شرایط دمکراتیک است و حاصل مستقیم استقرار دمکراسی نیست. شاید نگرانی واقعی ایشان از نیرو یافتن چنان نیروهای سیاسی لیبرال در چارچوب دمکراسی است. لازم به نظر می رسد که ایشان نظرات خود را مشخص تر بیان کنند.
"دمکراسی اشتراکی" که منظور نظر آقای رئیس دانا است، همان عدالت اجتماعی است که تحقق خواسته های عموم مردم از نظر امکانات رفاهی و بهداشتی و فرهنگی است و در نتیجه تلاش سیاسی در چارچوب دمکراسی قابل تحقق است. اما تجربه شوروی و بلوک شرق به ما نشان می دهد که عکس آن درست نیست و با تلاش برای استقرار عدالت اجتماعی و انکار اهمیت دمکراسی فقط و فقط می توان از هر دو هدف دمکراسی و عدالت اجتماعی دور شد. از آن جایی که دمکراسی احترام به خواسته های همه مردم است، وقتی که تحقق بیابد آنگاه جامعه دمکراتیک راه خودش را به سوی عدالت اجتماعی می گشاید.
آیا واقعا جامعه دمکراتیک می تواند راه خودش را به سوی عدالت اجتماعی بگشاید؟ برای آنان که به دمکراسی ایمان دارند، پاسخ مثبت است. اگر اعتقاد به عدالت اجتماعی به منظور بهبود وضعیت اجتماعی و اقتصادی عامه مردم است، باید دانست که چنین بهروزی اجتماعی خواسته طبیعی اکثریت مردم است. پس با تضمین امکان مشارکت عامه مردم در امور سیاسی کشور جامعه عملا به سوی بهروزی اجتماعی حرکت خواهد کرد. در تلاش برای استقرار دمکراسی، باید این نکته را درنظر داشته باشیم که دمکراسی مقطعی نیست و با یک همه پرسی تضمین و تثبیت نمی شود. دمکراسی تضمین دخالت همه جانبه مردم در روند اداره امور کشور است و البته یک شبه تحقق پیدا نمی کند، و عدالت اجتماعی هم یک شبه بر پا نمی شود. حداکثر خواسته واقع بینانه ما در مقطع فعلی می تواند آغاز مشارکت همه جانبه مردم در حکومت کشور باشد.
یک نیروی سیاسی می تواند در اتحاد خویش با نیروهای سیاسی دیگر هرگونه شرط و شروطی را به هر دلیلی قید کند. اما وقتی که صحبت از دمکراسی و اتحاد برای استقرار دمکراسی می شود، چنین اتحادی نمی تواند تابع سمت گیری سیاسی هیچ یک از مولفه های اتحاد باشد. دمکراسی نباید فدای تلاش برای استقرار عدالت اجتماعی شود. نیروهای سیاسی می توانند بر اساس مواضع سیاسی خود برای افزایش نیروی سیاسی یا کسب قدرت با هم ائتلاف کنند. اما چنین ائتلافی برای استقرار دمکراسی فقط و فقط می تواند برای مقابله با استبداد و افزایش نیروی دمکراسی خواهان باشد، نه سمت گیری سیاسی جامعه پس از افول استبداد. البته چنین ائتلاف هایی در شکل گیری نظرات مردم موثر است و در جلب آراء آنان در مرحله بعد از افول استبداد کمک می کند. یعنی که ائتلاف نیروهای سیاسی بطور غیرمستقیم در سمت گیری سیاسی جامعه موثر است. اما وقتی که صحبت از دمکراسی است، هدف مشارکت دادن همه مردم با هر اعتقاد سیاسی به شرکت در اداره جامعه است.
ایمان به دمکراسی ایمان به توانایی خرد جمعی است. اگر قانون اساسی به اندازه کافی دمکراتیک باشد، و نیز انعطاف پذیری برای دمکراتیک ماندن در طول زمان هم داشته باشد، روشنفکران و فعالان سیاسی می توانند در چارچوب چنین دمکراسی همه تلاش خود را صرف سمت گیری حرکت سیاسی جامعه به سوی عدالت اجتماعی کنند. اما اگر از اول شرط استقرار دمکراسی را سمت گیری سیاسی جامعه تعیین کنیم، از همان ابتدا مهر باطل را بر دمکراسی زده ایم. سمت گیری سیاسی جامعه را باید همه مردم با هم انتخاب کنند، حتی اگر باز هم تصمیم بگیرند که جمهوری اسلامی را انتخاب کنند. دمکراسی یعنی اداره جامعه به وسیله همه مردم، و نه اداره جامعه حتی به وسیله بهترین و انساندوست ترین نخبه های سیاسی جامعه.
باید به توانایی های خرد جمعی ایمان بیاوریم و اطمینان داشته باشیم که مردم وقتی که میدان پیدا کنند، راه خودشان را پیدا خواهند کرد و به دمکراسی در عمل خواهند رسید و کم کم کشور را بسوی استقرار عدالت اجتماعی سوق خواهند داد.
اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم |
کتاب "اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم" نوشته دکتر ملک یحیی صلاحی استاد دانشگاه اقتصاد وعلوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، طی ده فصل مهمترین مکاتب و ایدئولوژیهای سیاسی قرن بیستم را مورد بررسی قرار می دهد . به گزارش مهر هر گاه جامعه ای از اندیشیدن باز ایستد و به وضع موجود تن دهد می توان گفت آن جامعه رو به مرگ و تباهی دارد. به قول هانا آرنت نیندیشیدن یک جنایت است. با اینکه انسان امروزی پیشرفت های چشمگیری درعرصه های مختلف فکری و عملی بدست آورده اما هیچ گاه بی نیاز از انتقاد از خود و ترسیم افق های جدید نیست . به نظر می رسد حوزه اندیشه سیاسی به جهت پرداختن به بحث قدرت اهمیت بیشتری از جنبه های دیگر اندیشیدن دارد. البته همواره اندیشه و تحولات اجتماعی و اقتصادی رابطه ای دیالکتیک با هم داشته اند. ضمن اینکه هر اندیشه ای به نوعی بازتابی از زمان خود است و برتحولات بعد از خود نیز تاثیر گذاشته است. قرن بیستم تحولات مهم شگرفی را پشت سر گذاشت. از جمله ظهور ایدئولوژی های چپ و مارکسیستی در قالب یک ابر قدرت، بحرانهای اقتصادی و دو جنگ مهم و بزرگ جهانی که تحولات شگرفی را در ابعاد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی موجب شده اند. همه این موارد نشان از اهمیت پرداختن به اندیشه های سیاسی است. کتاب " اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم" نوشته دکتر ملک یحیی صلاحی استاد دانشگاه اقتصاد وعلوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی در راستای همین هدف فراهم شده است. این کتاب برای اولین بار در سال 1381 توسط نشر قومس به چاپ رسیده است. در همین زمینه ایدئولوژی ها ومکاتب سیاسی چون لیبرالیسم، امپریالیسم، نظریه نخبگان فاشیسم، اندیشه چپ و کمونیسم، مکتب فرانکفورت و اندیشه انتقادی و آنارشیسم طرح و بررسی می شوند. همواره طی تاریخ اندیشه سیاسی بحث قدرت و نحوه ساماندهی بر اساس آن نکته مرکزی اندیشه های سیاسی بوده است. اینکه حکومت در دست یک شخص، جمعی یا همه مردم باشد و چگونه این قدرت و با چه اهدافی می بایست اعمال شود، همواره مد نظر فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی قرار داشته است. اندیشه های سیاسی در قرن بیستم نیز به دنبال تحقیق و بررسی همین حکومت های فردی، جمعی یا مردمی است. البته بین فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی یک تفاوت اساسی وجود دارد و آن اینکه فلسفه بیشتر به دنبال حقیقتی دائمی و مطلق می باشد. در حالیکه اندیشه سیاسی ضمن بررسی مشکلات جامعه، برای یافتن راه حل مشکلات موجود تلاش نمی کند. به همین جهت فلسفه از ثبات بیشتری برخوردار است ولی اندیشه سیاسی متناسب با واقعیات دچار تحول و دگرگونی شده است. |
سازگاری اسلام وسکولاریزم:
امکان یا امتناع
خرداد 1386
چکیده:
درباره دین وماهیت آن تعاریف بسیار پیچیده ای ارائه شده است اما تعریفی که ساده اما بسیار عمیق می نماید آن است که دین، تعبد کامل از دستورات خداوند است.در ادیان سامی کیفیت احکام و آداب شریعت متفاوت است اما این اصل محوری در تمام آنها مشترک است.از سوی دیگر سکولاریزم چیزی جز تنها بودن انسان در عرصه تصمیم گیری برای خویشتن نیست و بر پایه هایی چون اومانیزم،راسیونالیزم وساینتیزم استوار است. سکولاریزم اصولا پدیده ای مسیحی بوده و لذا جمع میان اسلام با سکولاریزم ویا برآمدن اسلام از سکولاریزم به علت ساختار های متفاوت دین اسلام و مسیحیت نه ممکن و نه مطلوب است
مقدمه:
1.طرح موضوع:
از مسایل مهم مبتلا به جامعه ایرانی در دوره جدید مدرنیزم و چگونگی نسبت جامعه با این مساله مهم و محوری است.اگر بپذیریم که مدرنیزم دارای عناصری چون صنعتی شدن،تکوین دولت ها بر اساس ساخت ملت _دولت و....است باید حتما سکولاریزم را نیز در ردیف این عناصر اصلی برشمریم.دین نیز یکی ازعناصر مهم ومحوری سنت است و شاید بتوان تضاد میان سنت ومدرنیزم را به تضاد میان دین و سکولاریزم تحویل کرد. رواج اندیشه های جدید در ایران معاصر همیشه با سد سترگ سنت رویرو بوده ومجادلات این دو فصل مهمی در تاریخ معاصر ایران را در برمی گیرد.جامعه ی ایران جامعه ای مذهبی است و در دوران صفوی و بعد از آن روحانیت شیعه نقشی منحصر به فرد درساخت سیاسی نظام های حاکم ایران دارد.طرفه آن که در دوران پس از انقلاب اسلامی و تشکیل رژیم جمهوری اسلامی روحانیون بر خلاف اسلاف قبلی خود موفق به تشکیل حکومت شدند و این مساله آغازی دیگر برای حیات سیاسی نوین ایران در طول دوران جدید است.از طرفی رواج اندیشه های مدرن در ایران به ویژه بعد از دوران مشروطه باعث گردیده که حاملان آن چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ بسیج توده ها به عنوان آلترناتیوی قوی در مقابل روحانیت قد علم نمایند و در طول تاریخ کشمکش های فراوانی میان این دو به وجود آمده که بالطبع هزینه های غیر قابل جبرانی را برای ایران درپی داشته است.در میان گروهی نیز با رویکردی متفاوت تر از روحانیون سنتی و روشنفکران سکولار بر این باورند که می توان به گزینشی آگاهانه از اسلام و مدرنیزم دست یازید و نظام منسجم فکری کارآمدی از برآیند این دو طراحی کرد. این گروه بعد ها به روشنفکران دینی مشهور گردیدندو از نظر فکری بعضی به حوزه های علمیه وبعضی دیگر منتسب به دانشگاه هستند. هنگامی که به آثار روشنفکران دینی با دقت نگریسته می شود یک نکته محوری در آثار آنها به جشم می خورد و آن این است که آنها قایل به سازگاری میان اسلام و مدرنیزم و بالتبع آن سکولاریزم هستند و در نحله های متفاوت ومختلف آنها اعم از لیبرال و چپ و....کما و بیش این نکته مشاهده می گردد.حال با توجه به مقدمه ما به دنبال تعیین نسبت میان دین و سکولاریزم در این تحقیق هستیم.
2.دلایل انتخاب موضوع:
در ایران بعد از جنگ و دولت توسعه محور هاشمی رفسنجانی به علت عدم اجرای صحیح سیاست های تعدیل اقتصادی، به تدریج لایه هایی از نارضایتی عمومی در میان مردم به خصوص در میان اقشار تحصیل کرده پدیدار گشت.بسیاری از کسانی که در جریان دولت هاشمی به حاشیه رانده شده بودند با کار تئوریک و قلم زدن در نشریاتی چون کیان ،کیهان فرهنگی،ایران فردا و.....سبب شدند تا ادبیاتی متفاوت تر از ادبیات دهه ی 60 در جامعه جاری گردد.این نحله در جریان دوم خرداد 76 نقش محوری ایفا نمود تا جایی که قدرت را با شعار اصلاح طلبی به دست آورد.روشنفکران دینی چون عبدالکریم سروش،محسن کدیور،حبیب الله پیمان،محمدمجتهدشبستری و....نقش مهمی در تحکیم این گفتمان در دهه ی 70 وبعد از آن داشته اند.مهمترین علت نگارش این تحقیق این است:با توجه به ناکامی اصلاح طلبان در دوره ی 8 ساله و روی کار آمدن دولت متضاد با دولت قبلی،تامل نظری در باب علل وچرایی شکست اصلاح طلبان امری ضروری است ودر این جا ما بر آنیم که مدعای اصلی آنها را که همان سازگاری اسلام و مدرنیزم است به چالش بکشیم.
3.سوال اصلی و فرضیه:
الف:سوال اصلی:
سازگاری میان اسلام وسکولاریزم تا چه اندازه ممکن است؟
ب:سوالات فرعی :
1. ماهیت دین چیست؟
2.سکولاریزم چیست و بر چه مولفههایی استوار است؟
3.مسیحیت به عنوان دینی که سکولاریزم در آن رشد و نمو یافته است دارای چه مولفه هایی است؟
4.اصول اساسی دین اسلام چیست ؟
ب:فرضیه:
ادیان اسلام ومسیحیت دارای ساختارهای الهیاتی کاملا متفاوتی هستد وبا توجه به بستر تاریخی متفاوت این دو دین، سکولاریزم که بر خاسته از بستر دین مسیح است با دین اسلام ناسازگار است.
سازماندهی تحقیق:
در فصل اول تعاریف نسبتا متفاوتی از دین جمع آوری شده و با توجه به تفاوت های بنیادین آنها، تعریف سورن کیرکهگور از دین که آنرا تعبد می داند به عنوان تعریف مورد این تحقیق لحاظ گردیده است.
در فصل دوم اصول اساسی دین مسیح برشمرده شده و با توجه به ناسازگاری های درونی این دین پیش زمینه های عینی سکولاریزم به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.
درفصل سوم تعاریف مشهور از سکولاریزم جمع آوری شده و بنیاد های اساسی آن چون اومانیزم،راسیونالیزم وساینتیزم مورد بررسی قرار گرفته است.
در فصل چهارم اصول اساسی دین اسلام چون توحید نبوت و معاد مورد بررسی قرار گرفته است تا تفاوت آن با اصول مسیحیت روشن شود.
در آخر به عنوان نتیجه گیری درستی فرض اثبات گردیده و به تفصیل صحت فرضیه اثبات خواهد شد.
الف:تعاریف
سکولاریزم در فرهنگ غرب معانی مختلفی دارد از قبیل جداانگاری دین و دنیا غیرمقدس و غیر روحانی، عقلانیت، علمگرایی ونو گرایی درمسیحیت به کارمیرود.
واژه لاتینی آن، یعنی سکولوم چنانکه واتیسگرگفته است به معنای قرن و سده به کار می رود[1].سکولوم در زبان کلاسیک مسیحیت نقطه مقابل ابدیت وجاودانگی الوهیت یعنی زمان حاضر است که در آن به سر میبریم و در اصطلاح به معنای هر چیزی است که به این جهان تعلق دارد وبه همان اندازه به طور مستقیم از خداوند و الوهیت دور است. واژه ژرمنی سکولاریزم آن یعنی (weHich) که به معنای «این جهانی» است، ناظر به دنیای کنونی ومسائل مربوط به آن است. با پیشرفت علوم تجربی و عقلی و همچنین ظهور نهضت رفورم سکولار در معانی دیگری نیز استعمال گشت.امروزه یکی از معانی شایع سکولار در جهان غرب جدا نگاری دین از قلمرو سیاست حکومت واجتماع است به این معنا که دین باید در مسائل مربوط به انسان و دنیا از قبیل اقتصاد و آموزش وحقوق دست بردارد و خود را مشغول به تدبیر در امور جزئی و فردی ازجمله دعا، ازدواج و طلاق و.....کند.
در فرهنگ آکسفورد معنای سکولاریزم این گونه است: اعتقاد به این که قوانین آموزش و سایر امور اجتماعی، به جای آن که بر مذهب مبتنی گردد بر دادههای علمی بنا شود.
ودر فرهنگ و بستر: سکولاریزم عبارت است از اعتقاد به اینکه زندگی وامور مربوطه به آن باید از دین فاصله بگیرد و ملاحضات دین نادیده گرفته شود. باید دانست متفکران دنیای جدید تعاریف متفاوتی از سکولاریزم دارند فی المثل ملیسون در تعریف سکولاریزم گفته است:
سکولاریزم دنیوی گری یاقول به اصالت ایدئولوژی[2] است، قائلان این ایدئولوژی آگاهانه همه اشکال اعتقاد به امور ومفاهیم ماورای طبیعی و وسایط و کارکردهای مختص به آن را طرد و تخطئه میکنند واز اصول غیر دولتی وضد دینی به عنوان مبنای اخلاقی شخصی و سازمان اجتماعی حمایت میکنند.[3] اما در کشورهای کاتولیک نشین نظیر فرانسه، به جای رواج واژه سکولار و سکولاریزم واژه لائیک و لاییسیزم رواج پیدا کرد. این واژه از دو کلمه یونانی laos به معنای مردم و laikos به معنای مردم عوام- در قبال رجال دین و روحانی اخذ شده است.کلمه سکولار و لاییک به مرور زمان دارای بار معنایی خاصی شد که حتی در برخی موارد بوی دشمنی با دین و رجال دین از آن به مشام میرسید. کم کم این تفکر رواج پیدا کرد نه تنها بخشی از تعالیم و معارف، خارج ازنفوذ دین و رجال دین قدار میگیرد بلکه اساساً برخی از جنبههای حیات بشری در قبضه تعالیم دینی نیست و خارج ازسلطه رجال دینی است و بدین ترتیب سکولاریزم و مذهب لاییک شکل گرفت که حیات عمومی را خارج از سلطة دین و رجال آن میخواست[4]
برخی نیز سکولاریزم را به معنای مخالف باشرعیات و مطالب دینی، روح دنیا داری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی میدانند و سکولاریست به معنای شخصی است که مخالف باتعلیم شرعیات و مطالب دینی و طرفدار اصول دنیوی و عرفی باشد. باید توجه داشت که سکولاریزم با نظر به به مبانی واهداف ازمعانی اصطلاحی یکسانی برخوردار نیست و در یک بستر وسیع بین الحاد ودینداری معانی گوناگونی یافته است.
هر مکتب ایدوئولوژی وآئین بر اساس پیش انگاره ها و مبانی نظری خاصی بنیاد شده است و مطالعه آن آیین بدون توجه به این مبنای ناقص و ابتر است.
ب:بنیاد های نظری:
در اینجا ما به ? محور از ارکان وبنیادهای نظری سکولاریسم میپردازیم که عبارتند از:
الف:اومانیسم
ب:راسیونالیسم،
ج:سیانتیسم
اومانیسم
اومانیسم از اساسیترین زیر ساختهای نظری سکولاریسم است. این واژه به انسان مداری، انسان گرایی و اصالت انسان، و.... ترجمه شده است. در منابع نیز تعاریف چندی از اومانیسم وجود دارد در شرح لغوی آن آمده است «اومانیسم یعنی هر نظام و روش فکری و یا عملی که در آن اصالت انسان غالب وحاکم منافع، ارزشها و حرمت وحیثیت انسان باشد»نیز در معنای فلسفی آن آمده است: «چندی از رویکردهای نظری و عملی اخلاقی که بر کاوشهای علمی، خرد و دستاوردهای بشری درجهان طبیعت پا فشاری کرده وغالباً اهمیت خدا باوری را انکار میکند».
دکارت که خویش درابتدا ازسلک روحانیون بود با اندیشههای کلیسایی به مخالفت پرداخت و با طرح مساله اندیشه به عنوان شاخصه اصلی انسانیت در دوران جدید که در سوبژکیتویزم او که بعد از اثبات خویشتن به اثبات جهان و خدا میپرداخت اساس محکمی را برای اومانیزم ایجاد کرد. و بعد وی لاک با مخالفت باآرای کلیسایی ،به زیرکی اساس روایت پلوسی از مسیحیت را مورد مناقشه جدی قرار داده و ذهن انسان را لوح سفید نانوشتهای دانشت که قوامش با تجربه است. لاک از این راه با نفی گناه نخستین راه را برای قطع ید کلیسا دردخالت داشتن در امور انسانی و سلطهی انسان بر سرنوشت خویش باز نمود. بعد ازکوششهای این فیلسوفان اومانیزم به طور مشخص در قالب جنبش ادبی فرهنگی بود که در ابتدا در نیمه دوم قرن چهارم از ایتالیا آغاز شد و به دیگر کشورهای اروپایی کشانده شد.باید بدانیم اومانیزم چیزی جز تنها بودن انسان در عرصه تصمیم گیری برای خویشتن در زندگی روزمره نیست. اومانیستها مصمم بودند تاآن حساسیت روحی را که انسان در عصر یونانی دارا بود باردیگراز طریق ادبیات با او بازگردانند و آن همان روح خودمختاری وی بود تا بتواند طبیعت را در استخدام خویش درآورد. پیکولا میراندا (1463-1494) در خطابه معروف مقام انسان از قول خدامیگوید: ای آدم من به تو مقامی از پیش مقدر شده یا سیمایی مخصوص و یا امتیازی ویژه اعطا نکردم زیرا تو باید سرشت خویش را بدون فشار و هرگونه حصاری و صرفا در سایه قدرت اختیاری که به تو واگذار کردهام معین نمایی. من تو را در مرکز جهان قرار دادهام به طوری که میتوانی از آن نقطه آنچه را که در جهان است بهتر ببینی. من تو راآسمانی یا زمینی یا فانی نساختهام در حالی که میتوانی مانند یک استاد مطلق ومختار قالبی بریزی و خود را همان شکل انتخاب کردهای بسازی. بعضی اومانیزم را محصول تربیت رومی میدانند امابسط همه جانبه این اصل محوری در دوره جدید و بعد از آن را بادی در دورهی رنسانس و در دوران انقلاب صنعتی دانست.اومانیسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهای گوناگونی یافته است. یکی از آنها که زیر ساخت سکولاریسم است، اومانیسم دوران روشنگری است. به گفته «جان لویک»اومانیسم روشنگری بدان است که«کانون اصلی توجه در وجود انسان کشف قداست و اراده خدا نیست، بلکه سازماندهی زندگی و جامعه بر پایه عقل است. درنگاه این متفکران ارزش و مقام انسان رهین منشأ خدایی اعاده شده نیست، بلکه در گرو نظام و توانشهای ملی عقلانی وجود زمینی اوست. غایت انسان نه تقرب مستقیم به خدا است و نه بهشت رستگاران بلکه غایت آدمی به انجام رسدن پروههای این جهانی است که قوه خیال و خرد آدمی پیشنهاد داده است. در مجموع اومانیسم مشتمل بر آموزه های زیر است:
الف:انسان برترین ارزش است و مدار همه ارزشها منافع، خواستها و حیثیت انسانی است.
ب:ارزش انسان نه در بعد الهی و روحانی و ملکوتی او، که در خرد زمینی ومعاش اندیش ودنیای اوست.
ج:انسان در تأمین منافع وخواستههای خود، بسنده و خود کفاست.
د:غایت فرجامین بشر نه کمال معنوی وقرب الاهی، که عمارت دنیا و بهسازی زیست دنیایی است[5].
راسیونالیسم
یکی دیگر از مبانی سکولاریسم راسیونالیسم میباشد.این واژه را در نگاشتههای فارسی به «خرد گرایی»، «خرد مداری» ، «عقل محوری» و «خرد بسندگی» ترجمه کردهاند. تعبیر اخیر برابر نهاده نسبتاً گویاتری در رابطه با مفاد و محتوای مکتب فوق است. در انگاره راسیونالیسم خرد بشری فراترین مرجع شناخت، تصمیم و داوری در همه امور است. در فرهنگ راندوم هاوس آمده است: «خردگرایی یعنی پذیرش اینکه در عرصه نظر، اعتقاد وکنش خرد مرجع نهایی است» در این گمانه خرد بشری چنان توان و منزلی را دارا است که با وجود آن دیگر نیازی به تعالیم وحیاتی و دینی نیست. عقل برای تأمین خوشبختی و نیکفرجامی،آدمی رابسنده است.ازآنچه گذشت روشن میشود که در نگاه راسیونالیسم:اولاً خرد بشری بالاترین مرجع داوری است بنابراین هرچه با حکم آن مغایر باشد حتی وحی آسمانی محکوم به بطلان است ثانیا خرد انسانی منبع کامل و در هه عرصه ها قادر به پاسخگویی است وبه لحاظ غنای ذاتی خود بسنده است و نیاز به استمداد از هیچ منع دیگری چون آموزههای آسمانی و دینی ندارد.
سیانتیسم (سانتیسم)
سیانتیسم به علم گرایی، دانش مداری، علم پرستی و علم زدگی ترجمه شده است. در معنای علم گرایی آمده است:
در باور داشت این که مفروضات، روشهای تحقیق ودیگر ویژگی های علوم فیزیکی زیستی به یکسان به همه رشتههای اعم از علوم انسانی واجتماعی انطباق پذیر است واساس همة آنها میباشد. علم مورد نظر در سیانتیسم دانش تجربی است؛ نه مطلق معرفت و آگاهی. بر اساس انگارة علم گرایی همان گونه که جهان طبیعت بر اساس متد تجربی و علمی مورد مطالعه و سنجش قرارمیگرد، و با تکیه برشناخت های تجربی و زبان ریاضی جهان میتوان به تکنولوژی دست یافت و طبیعت را تا حدی به شکل دلخواه خود ساخت. در شناخت انسان و جامعه، دست یابی به روشهای علمی مدیریت و اداره امور سیاسی، اجتماعی نیز تنها منبع اتکاپذیری تجربی است.بنابراین هرگونه معرفت فراتجربی ازاعتبار ساقط میشود. لا جرم در برنامه ریزیهای فرهنگی، تربیتی واقتصادی و.... باید عنان همه چیز را به دست آزمون وتجربه سپرد.[6]